1. بوی عطر عجیبی داشت! اسم عطر را که میپرسیدم، جواب سربالا میداد. شهید که شد، در وصیتنامهاش نوشته بود:
1. بوی عطر عجیبی داشت! اسم عطر را که میپرسیدم، جواب سربالا میداد. شهید که شد، در وصیتنامهاش نوشته بود:
در سالروز شهادت امام محمدباقر سلام الله علیه، شهید گمنامی از تبار سیدالشهدا سلام الله علیه به سرزمین آل الله علیهم السلام آمد و فوج ملائک را به بلندای تشییع پیکرش کشانید. امروز قم و البته مدرسهی بنت الهدای آن، هم مدینه بود، هم کربلا و هم خاکریزهای عملیاتی شیعیان انقلابی!
«یاد شهیدان، یادبود ارزشهاى انسانى است و گرامیداشت آنان، تجلیل از برترین خصال بشرى است. یاد شهیدان باید با تدبر و عبرتگیرى همراه باشد. آنان همان فرزانگانى هستند که جانِ عاریت را که کالایى تمام شدنى و رو به زوال است، با نعیم پایدار الهى سودا کردند و خود را از خسرانى که هر انسانى خواه ناخواه دچار آن است ـ یعنى اضمحلال تدریجى سرمایهى زندگى ـ به نیکوترین وجه، رها ساختند. عمل صالح آنان که از ایمانى پایدار ریشه مىگرفته است، برترین عملهاى صالح است.»
امروز صبح نوشتههای صفحهی اول روزنامهها را در مقابل یک باجهی روزنامهفروشی مرور میکردم. اولین توقعی که داشتم، بازتاب تشییع باشکوه دیروز شهدا بود؛ اما بیشتر روزنامهها، توجهی به این پیشامد بزرگ الهی در شهرمان نداشتند! حتی دریغ از یک جمله... دلم گرفت؛ اما جگرم سوخت وقتی فهمیدم هنوز هم کسانی هستند که شهیدان را مُرده میانگارند!
«در این آیهی کریمه [وَ لا تَحْسَبَنَّ الّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون]، بحث در زندگیِ پس از حیات دنیا نیست که در آن عالم، همهی مخلوقاتِ دارای نفس انسانی - به اختلاف مراتب از زندگی حیوانی و مادون حیوانی تا زندگی انسانی و مافوق آن - زنده هستند؛ بلکه شرف بزرگِ شهدای در راه حق، حیات عند الرّب و ورود در ضیافة اللّه است.
تازه وارد سپاه مریوان شده بودیم. یک روز با حاج احمد و چند نفر دیگر، برای استحمام به گرمابه رفتیم. داخل رختکن فقط ما بودیم و حمامی و چند نفر از اهالی شهر... همانطور که حرف میزدیم و میخندیدیم، لباسهایمان را درآوردیم و آماده رفتن به گرمابه شدیم. متوجه حاج احمد شدم که هنوز لباسهایش را به تن داشت و در گوشهای به آهستگی مشغول صحبت با حمامی بود. خواستم بیتفاوت از کنار قضیه بگذرم؛ ولی نشد! ماندم و منتظر شدم؛ ولی حاج احمد انگار نه انگار که میخواهد حمام کند! ایستاده بود و صحبت میکرد...