هم‌قدمِ راوی

چرا «هم‌قدمِ راوی»؟

راوی قرآن ما، راه بلد است، آشناست
به جاده. دیری است که پرچم حق را
به دوشش نهاده‌اند؛ بایـد با او هم‌قدم
شویم تا گـم نشـویم... تا برسیـم... تا
عاقبت به خیر شویم.
قـرار اسـت «المتــقدم لـهم مـارق و
المـتأخر عنهم زاهـق» نباشـیم. قـرار
است «الـلازم لهم لاحـق» باشیـم...
هم‌قدمِ راوی باشیم.

هم‌قدمِ راوی در تلگرام باشید:
Hamghadameravi@

جنبش letter4u

طبقه‌بندی موضوعی
آخرین نظرها
  • ۲۸ تیر ۹۶، ۰۱:۲۳ - ...
    ali bod

جاوید نشان

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۹ ب.ظ


تازه وارد سپاه مریوان شده بودیم. یک روز با حاج احمد و چند نفر دیگر، برای استحمام به گرمابه رفتیم. داخل رختکن فقط ما بودیم و حمامی و چند نفر از اهالی شهر... همان‌طور که حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم، لباس‌هایمان را درآوردیم و آماده رفتن به گرمابه شدیم. متوجه حاج احمد شدم که هنوز لباس‌هایش را به تن داشت و در گوشه‌ای به آهستگی مشغول صحبت با حمامی بود. خواستم بی‌تفاوت از کنار قضیه بگذرم؛ ولی نشد! ماندم و منتظر شدم؛ ولی حاج احمد انگار نه انگار که می‌خواهد حمام کند! ایستاده بود و صحبت می‌کرد...

با خودم گفتم شاید مسئله‌ای پیش آمده است. صدایش کردم و پرسیدم: «شما نمی‌آیید؟» برگشت، وقتی دید منتظرش مانده‌ام، گفت: «شما بفرمایید، من هم می‌آیم.» حاج احمد به خیال این که رفته‌ام، برگشت و به صحبت ادامه داد. احساس کردم به عمد دست‌دست می‌کند. به آرامی نزدیک شدم و با کنجکاوی پرسیدم: «جریان چیه؟ پس چرا شما لخت نمی‌شید؟!» با مهربانی گفت: «مختصر کاری داشتم، گفتم که، شما بفرمایید!»

داخل گرمابه شدم. به حاج احمد و رفتار عجیبش فکر می‌کردم. وقتی هم که خواستم وارد رختکن شوم، هنوز پایم را در حوض آب سردِ جلوی رختکن نگذاشته بودم که دیدم بدون این که بدنش را به درستی خشک کند، دارد لباس‌هایش را می‌پوشد! هر چه با خود فکر کردم نفهمیدم که کِی وارد حمام شده و کِی خارج شده بود.

از آن به بعد این موضوع برایم حکم یک معما را پیدا کرد. معمایی که هر چه فکر می‌کردم، از آن سر در نمی‌آوردم. از آن ماجرا مدتی گذشت تا این که دوباره قصد حمام کردیم. این بار هم ما زودتر آماده شدیم؛ ولی حواسم به حاج احمد و رفتارش بود. دوباره داشت همان کارهای بار قبل را انجام می‌داد. این بار چهار چشمی مراقب حرکاتش بودم. سعی کردم متوجه نگاهم نشود. می‌خواستم ببینم بالاخره چکار می‌کند و راز این رفتار چیست؟

ناگهان متوجه من شد! دستپاچه لبخند زدم و راه گرمابه را نشان دادم و گفتم: «بفرمایید!!» او هم لبخندی زد و گفت: «شما بفرمایید!» منتظر تعارفش نشدم و خودم را به سرعت به داخل حمام رساندم. قبل از داخل شدن، مکثی کردم و به حاج احمد چشم دوختم. حاج احمد نگاهی به دور تا دور رختکن انداخت و وقتی خیالش از بابت ما راحت شد، با سرعت مشغول بیرون آوردن لباس‌هایش شد.

برای یک لحظه نتوانستم آن‌چه را که می‌بینم باور کنم! انگار خواب و خیال بود! بدن چاک چاکی که در برابر چشمانم بود، هیچ شباهتی به قیافه‌ی حاج احمد نداشت. برای این که بهتر ببینم، به عقب برگشتم و داخل رختکن شدم. حاج احمد حواسش به من نبود. بیشتر و دقیق‌تر نگاه کردم؛ تمام بدن او پر از آثار شکنجه و جراحت و سوختگی بود. هنوز امتداد ضربه‌های شلاق و داغ‌ها، بر پشتش آشکار بود.

به خودم که آمدم، دیدم حاج احمد برگشته و با غیظ نگاهم می‌کند! از خجالت سرم را پایین انداختم. با لحن گله‌مندی گفت: «برادر! هیچ کار خوبی نکردی!» از شرم و ترسِ نگاه‌های او، توان سر بلند کردن و پاسخ دادن نداشتم. حاج احمد دگرگون شدنم را دید، با مهربانی گفت: «فقط قول بده آن‌چه را که دیدی، بین من و تو و خدا باشد.» حرف او اشکم را در آورد و با نگاهی غمگین قول دادم تا دیده را نادیده بگیرم. [1]

شرح حال مردان خداجو، در این شعر سعدی تبلور یافته است:

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی       صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

چه شیرین است رازدار اعمال نیک انسان، پروردگار عالم باشد و هیچ‌کس نداند تا روزی، این چنین بر عالمیان هویدا و مایه‌ی تربیت آدمیان شود. چقدر برای خدا زیباست که بنده‌ای مثل حاج احمد، سختی‌های خود را که در راه حق متحمل شده است، بی‌منت بپوشاند و البته خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و خود، آن زیبایی‌هایی را که دوست دارد، به یقین عیان می‌کند...

سرّ این را در اخلاص‌کده‌ی مردان بی ادعا باید جست؛ آنجا که کار، فقط برای خدا بود و بس... زندگی و اعمال مردان و زنانی  که مِی خلوص را نوشیده‌اند و هدفی جز تعالی اسلام عزیز ندارند را باید خواند؛ چرا که برای ما درس‌ها دارد و شهید پرور است انشاءالله، اگر بخواهیم...

«سردار عالى‌ مقام، جاوید نشان، آقاى حاج احمد متوسلیان که من از نزدیک این مرد برجسته را می‌شناختم و کار او، روحیه‌ى او و تلاش او را دیده‌ام و او یکى از برجستگان دفاع مقدس بود. به نظر من به خصوص شما جوان‌هاى عزیز، شرح حال این برجستگان را که خیلى درس‌ها به ما مى‌آموزد، بخوانید؛ خصوصاً در آن بخشى که مربوط به عملیات این سردار عزیز هست؛ چه در غرب، چه در فتح‌ المبین، چه در بیت‌ المقدس.»   


                                                                                                                                                                  
                                                                                                                                                           
 
 




1. برادر منصور رحیمی، کتاب گمشده در افق، ص51.

نظرات  (۶)

یاالله.
سلام استاد،
ب این لینک سربزنید نظر بدین لطفا
http://abna.ir/data.asp?lang=1&Id=437473
پاسخ:
سلام.
دیده بودم؛ اما به روی چشم. التماس دعا
چه دعایی کنمت بهتر از این
که کنار پسر فاطمه (س) هنگام اذان
سحر جمعه ای از این ایام
پشت دیوار بقیع
قامتت قد بکشد
به دورکعت صلواتی که نثار حرم و گنبد برپاشده حضرت زهرا (س) بکنی
یا علی
پاسخ:
الهی آمین

بسیجی‌ها! شما که می‌گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم به امام حسین(علیه السلام) و سپاه او کمک می‌کردیم، بدانید، امروز روز عاشوراست...

در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنا بر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان
سخنرانی روز پنج‌شنبه 30 اردیبهشت سال 61
همزمان با شب آغاز مرحله سوم عملیات الی بیت‌المقدس
مکان: دارخوین
سلام
رسم زندگی را باید آموخت از برترینها
این پست شما رو در وبلاگم قرار دادم.البته قسمتی از اونو
سپاس از شما
پاسخ:
سلام و سپاس
کاش نشانی از وبلاگتون می‌گذاشتید!
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://ammarname.ir/link/25388
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی
سلام بزرگوار
با افتخار نامتان در فهرست جاماندگان ثبت شد.
در پناه حق
پاسخ:
و سلام بر شما
متشکرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

/html>