مهدیِ عزیزِ زینب سلام الله علیها
«در این آیهی کریمه [وَ لا تَحْسَبَنَّ الّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون]، بحث در زندگیِ پس از حیات دنیا نیست که در آن عالم، همهی مخلوقاتِ دارای نفس انسانی - به اختلاف مراتب از زندگی حیوانی و مادون حیوانی تا زندگی انسانی و مافوق آن - زنده هستند؛ بلکه شرف بزرگِ شهدای در راه حق، حیات عند الرّب و ورود در ضیافة اللّه است.
این حیات و این ضیافت را، با قلمهای شکستهای مثل قلم من، نمیتوان توصیف و تحلیل کرد! این حیات و این روزی، غیر از زندگی در بهشت و روزی در آن است. این لقاء اللّه و ضیافة اللّه میباشد. آیا این همان نیست که برای صاحبان نفس مطمئنه وارد است: فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی که فرد بارز آن سید شهیدان سلام اللّه علیه است؟ اگر آن است، چه مژدهای برای شهیدان در راه مرام حسین علیه السلام اللّه که همان سبیل اللّه است؟! از این بالاتر که در جنتی که آن بزرگوارِ شهیدِ فی سبیل اللّه وارد میشود و در ضیافتی که آن حضرت حاضرند، به این شهیدان اجازهی دخول دهند که آن غیر از ضیافتهای بهشتی است؟ و آن چه در وهمِ من و تو و شما نیاید، آن بُوَد...»
یا الله... «مهدی عزیزی» شهید شد! کی؟ روز قدس، همین جمعه که گذشت؛ ما راهپیمایی میکردیم، او جهاد! کجا؟ نزدیک حرم حضرت زینب سلام الله علیها! یکی از مدافعان حرم بود آقا مهدی... شبهای قدرش را هم یا در کنار عمهی سادات بود یا نبرد میکرد.
عزیز دل من! چه گفتی در آن شب با خدا که خریدنی شدی، چیدنی شدی؟! اشکهایم را بزن به حساب غبطه... تو یکی از همینهایی بودی که در خیابانهای تهران راه میرفتی و با همین چشمانمان دیده بودیمت، شاید برایت قیافه هم میگرفتیم گاهی؛ شوخی هم میکردیم با تو... اما تو کجا و ما کجا؟! لابد الان در آغوش قمر منیر بنی هاشم به ما میخندی... و جگرِ بیتاب ما را میسوزانی... تو مهدیِ عزیزی هستی که برای حضرت اخت الحسین، زینب کبری سلام الله علیهما عزیز بودی! نوش جانت تکبیرهایی که هنگام نبرد سر میدادی! نوش جانت رجزی که میخواندی و لرزه به جان کفّار پلید میافکندی... نوش جانت وقتی که گرمی تیر را بر پیکرت و داغی آغوش عباسِ علی سلام الله علیهما را به روحت چشیدی...
و حالا در گلزاری که روزی بر زمین پاک آن قدم میزدی و در قطعهی بیست و ششی که رازهای بزرگ الهی را درون خود دارد، قرار گرفتی و شدی یکی از آن رازها و ما با جگرهای سوخته، غبطهی جایگاه تو را میخوریم... ما را فراموش نکن برای شفاعت. مایی که این روزها به هم پیامک میزنیم:
قدر بشناسید مستان آخرین پیمانه را
ساقی امشب میکند تعطیل این مِیخانه
گو به مهمانان که مهمانی به پایانش رسید
خورده یا ناخورده باید ترک کرد این خانه را
ای بابا، دل خوش کردهایم به چه چیزهایی، دلخوشیِ زینب! ضیافت ما تمام شد؛ اما تو تازه در اول ضیافت الهی، عند ربک، مرزوقی...
السلام علیک یا ابا عبد الله...
خدایش رحمت کند