ما عازم عتبات عالیات هستیم، حلال بفرمایید...
چقدر این دوباره تنها شدن دل و قلم را دوست دارم. میآیم اینجا و باز هم به واژهها، فرمان فرود و فراز میدهم تا شاید قیام شعلههای جانم، قعودی بیابد... حال و هوای این روزها، وصف شدنی نیست؛ آنانی را که میشناسیم، بعضیهاشان پیاده به کربلا میروند و شرری سوزان، از حسرت به جان ما میزندند؛ حتی در جواب پیامکهایشان که «ما عازم عتبات عالیات هستیم، حلال بفرمایید...» میمانم، آخر چه بگویم رفیق!
رفتن به حرم و حریمِ دردانهی خدا، دل کندن میخواهد و دو دست سوخته که نشان از ایمان است این روزها و البته خدا کند که بدهکار ناس نباشی... باید کاری کرد، داریم به «ته» آخرالزمان میرسیم و همچنان دور خود میچرخیم؛ کارمان شده پیاله پیاله حسرت نوشیدن و آهِ پشتبندش را کشیدن! فریاد بیایمانیمان به «الذین یؤمنون بالغیب» خیلی بلندتر از آن است که دیگران گوشهایشان را بگیرند و نشنوند! خودمانیم روزگار ناخوشی داریم... به فکر شب یلداییم هنوز! دردمان را خوب میدانیم، چارهاش را هم؛ از کودکی در دلمان نجوا کردهاند: «حسیـــــــن... حسیــــــن...» و تا امروز، چه اقبال و ادباری که نداشتهایم به این بیرق بلند رستگاری.
رفیقِ اشکِ من! از حرم دوریم؛ اما در راهش که میشود بود و ماند، صبر میخواهد جانم و البته استقامت؛ فقط قدم بردار ببین چه خواهد شد! همه میدانیم اشک با معرفت بر او، چهها میکند برای دنیا و آخرت آدم؛ اما بدبختانه عادت کردهایم تا به چشم دنیایی نبینیم، باور نکنیم! خب ذائقهمان را تغییر دادهاند و ما هم با این ذائقههای تحمیلی، هم سازش کردهایم و هم خو گرفتهایم... بگذریم از این درد؛ اما مصداق را هم میخواهی ببینی؟! این روزها را بنگر! جادهای خاکی اما به وسعت آسمانها که حتی راه کعبه هم، با آن عظمت و شکوه بیپایانش، هرگز به سنگریزههای این جادهی خاکی، نخواهد رسید.
جادهی کربلا را میگویم رفیق! همین جادهی زمینی که بوسه بر هر قدمت میزند تا برسی به آستان حضرت ارباب، به حرم. اسمت که شد زائرُالحسین سلام الله علیه، قیمههای نجفی را به التماس به تو میدهند تا تناول کنی، حتی آب تاولهای پایت را هم به منت جمع میکنند، وقتی میپرسی این را دیگر میخواهی چه کنی؛ میشنوی: «به زراعتمان برکت میدهد! دیدهایم برکتش را، محصولاتمان پربار میشود. کربلایی! فدای قدمت! خاک پایت طوطیای چشم ماست، این آبِ تاول پاهایت هم، سهم نخلهای ما...»
غروبها که به موکبها میرسی، تمنا میکنند تا شب را میهمان موکب آنها باشی و اگر قبول نکنی، خود را خسران زده میبینند و غم را از چشمانشان میخوانی. اگر خسته شوی، خستگی را از تنت بیرون میکنند با مشتومال. اگر هم تنها شوی که... قربان اربابمان بروم، او هست!
حسین جان چه میکنی با آدمها؟! چه شده که زائر اربعین تو را، حلوا حلوا میکنند؟! به خدای تو سوگند که هیچ جا اینطور آدم را تحویل نمیگیرند! این تازه این دنیایش است؛ دیدی رفیق! اگر همقدمِ این جادهی خاکی شوی، تا قیامت یادت نخواهد رفت که چند روز چگونه مهمان ارباب بودی... بهشتش را هم به چشمان خودت میسپارم تا ببینند!
و چه خوب است اگر به حرم رفتی، به حریم هم راهت دهند... ای خدای حسین! من حریم میخواهم، چرا که اگر به حریم برسم، اهل حرم میشوم و .... مثل «حسین خلعتبری»!
وقتی دشمن هواپیمایش را زد، سر بریدهاش در دامنهی کوههای کردستان افتاد. دو ماه بعد از این که تکههای پیکرش در زادگاهش (مازندران و در شهرستان رامسر) خاکسپاری شد، کلاه خلبانی و سر بریدهاش در کردستان کشف شد و حضرت روح الله فرمود تا سرش در همان محل کشف، دفن شود. اگر به حریم راهت دهند، اهل حرم میشوی... «اهل حرم»، زمین و آسمان نمیشناسند، «هل من ناصر ینصرنی» را میشنوند و درنگ نمیکنند، با جانش فریاد میزند: «لبیک یا حسیـــن»...
یا غیاث المستغیثین
بیربط:
دوستان بزرگوار لطف بفرمایید متن را کامل مطالعه بفرمایید و تنها به تیتر بسنده نکنید! ممنون
السلام علیکم یاسید الشهدا وابائکم وابنکم معصومین(علیهم السلام)صلوات.
جان مابوی هوای کربلا رایادکرد/روح مااغاز یک راه پر از پروازکرد.
ا...م عجل لولیک الفرج