1. بوی عطر عجیبی داشت! اسم عطر را که میپرسیدم، جواب سربالا میداد. شهید که شد، در وصیتنامهاش نوشته بود:
1. بوی عطر عجیبی داشت! اسم عطر را که میپرسیدم، جواب سربالا میداد. شهید که شد، در وصیتنامهاش نوشته بود:
دنگدنگ آویزهای حرمت، لالاییِ آرامش را در گوش جانم نجوا میکند... چقدر خاطرم جمع میشود در حرم امن تو... آرمشِ تکرار نشدنیِ کودکیهایم، به مهمانی ذهنم میآید؛ اما اینجا فرق دارد انگار! عجیب خاطرم جمع است...
جلسهای تشکیل شده بود. بنی صدر بود و اعوان و مشاورانش و صیاد بود و انصار و یارانش. ناراستی، موج میزد و انصار صیاد، مظلومانه تحقیر میشدند و دروغ میشنیدند! بروجردی، کاظمی، سرگرد خرسندی... دلش دیگر خون شده بود. همان موقع از رئیس جمهور قطع امید کرد. دیگر جای سکوت نبود! دعای امام زمان را خواند...
السلام علی الحسین...
(حرفهای درگوشی، با ضریح ارباب)
این دلنوشته، در کارگاه ساخت ضریح سیدالشهدا سلام الله علیه در شهر مقدس قم و در آخرین روز بازدید عمومی (25 مهر 1391) نگاشته شده است و اینک در آستانهی نصب و پردهبرداری از ضریح حضرت ارباب، به یاد روزی که کنارش بودیم و به یاد روزهایی که شهر به شهر، دست به دست خرامید تا به کربلا رسید و آرام گرفت، منتشر میشود.