صیادِ دل آقا
جلسهای تشکیل شده بود. بنی صدر بود و اعوان و مشاورانش و صیاد بود و انصار و یارانش. ناراستی، موج میزد و انصار صیاد، مظلومانه تحقیر میشدند و دروغ میشنیدند! بروجردی، کاظمی، سرگرد خرسندی... دلش دیگر خون شده بود. همان موقع از رئیس جمهور قطع امید کرد. دیگر جای سکوت نبود! دعای امام زمان را خواند...
«آقای رئیس جمهور! خیلی عذر میخواهم که صحبت میکنم! در جلسهای به این مهمی که برای حفظ نظام جمهوری اسلامی در اینجا تشکیل شده است، یک بسم الله گفته نشد و یک آیهی قرآن خوانده نشد! من آنقدر این جلسه را ناپاک و آلوده میبینم که احساس میکنم وجود خودم نیز از این جلسه آلوده میشود! چارهای ندارم که یکراست از اینجا به قم بروم و با زیارت آنجا، احساس کنم که تزکیه و پاک شدهام...»
و حرفهایی زده بود از جنس جهاد اسلامی و صحنهی واقعی نبرد را برایشان تشریح کرده بود. بنی صدر که آن موقع فرمانده کل قوا هم بود، بعد از صحبتهای صیاد گفته بود: «من تازه معنی لجستیک را میفهمم...»!!
بعد از جلسه یکراست رفت به قم؛ برای تطهیر و تزکیه...
برگرفته از کتاب در کمین گل سرخ، ص 189
رفته بودند زیارت نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. اصرار داشت بر گفتن نایب امام زمان... واژه واژهی سخنان مولایش را مینوشت. پرسیده بودند چه نیازی به این کار است؟ رسانهها به زودی منتشر خواهند کرد... و پاسخ شنیده بودند:
«بله! من یادداشت میکنم؛ زیرا این فرمایشها را صرفاً سخنرانی تلقی نمیکنم، بلکه امر فرمانده و نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میدانم و نمیخواهم در اجرای اوامرشان کوچکترین وقفهای ایجاد شود و بعد از ترک بیت رهبری، در زمینهی اقدام آنها عمل میکنم تا در آن دنیا پاسخگوی محضر الهی باشم...»
برگرفته از خاطرات امیر سرلشکر علی شهبازی
مولا، درجهی سرلشگری را عید غدیر بر دوشش نهاد. خانه که رسید همه خوشحال بودند. تبریک گفتند و شیرینی خواستند. دخترش گفته بود: بابا! خیلی خوشحالی... و شنیده بود: «بله، خیلی خوشحالم؛ اما خوشحالی من برای درجه نیست! از این خوشحالم که نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از من اظهار رضایت کرده و اهمیت این درجه هم از آن بابت است.»
کمی بعد، به حاجیه خانم گفت برنج بار بگذارد و خود رفت تا از بیرون کباب بگیرد. وقتی برگشت، یک گلدان هم خریده بود! پرسیدند این برای چیست؟ پاسخ شنیده بودند: «این درجه حق این خانم است! ایشان زحمت کشیدند و این گلدان را هدیه برای ایشان گرفتهام...»
و آن گلدان را هنوز دارند... و البته گل گلدان را...
برگرفته از خاطرهی امیر دربندی
فردای روزی که به خاک سپرده بودندش، میروند سر خاک، حضرت آقا هم آنجا بودند. زودتر از بقیه آمده بود، حتی زودتر از وقت اذان صبح... نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرموده بود:
«دلم برای صیادم تنگ شده!»
با چهرهی خونین سوی حسین رفتن زیبا بود این سان، معراج انسانی
مسیرت مشخص، امیرت مشخص... مکن دل دل ای دل، بزن دل به دریا...
چشم ندارد خلاص، هر که در این دام رفت