1. بوی عطر عجیبی داشت! اسم عطر را که میپرسیدم، جواب سربالا میداد. شهید که شد، در وصیتنامهاش نوشته بود:
1. بوی عطر عجیبی داشت! اسم عطر را که میپرسیدم، جواب سربالا میداد. شهید که شد، در وصیتنامهاش نوشته بود:
«مردم ما، جوانهای ما، زن و مرد ما با این شبها، حقیقتاً قصد پالایش خود را دارند؛ دلها نرم میشود، چشمها اشکبار میشود، روحها لطیف میشود؛ روزه هم کمک کرده است. ما باید امیدوار باشیم، دعا کنیم و بکوشیم از این شبها برای عروج معنوی خود استفاده کنیم؛ چون نماز معراج و وسیلهی عروج مؤمن است، دعا هم معراج مؤمن است، شب قدر هم معراج مؤمن است.
کاری کنیم [تا] عروج کنیم و از مزبلهی مادی که بسیاری از انسانها در سراسر دنیا اسیر و دچار آن هستند، هرچه میتوانیم، خود را دور کنیم. دلبستگیها، بدخلقیها - خلقیات غیرانسانی، ضدانسانی - روحیات تجاوزگرانه، افزون خواهانه و فساد و فحشا و ظلم، مزبلههای روح انسانی است. این شبها باید بتواند ما را هرچه بیشتر، از اینها دور و جدا کند.»
«در دوران حکومت اسلامى، زنى در مدینه به دیدن پیامبر آمد. اصحاب دیدند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به این زن خیلى اظهار محبت کرد و احوال خود و خانوادهاش را پرسید و با کمال صمیمیت و محبت با او رفتار کرد.
این روزها هوا، داغ و داغتر میشود! بیرون رفتن از خانه، حتی برای مدتی کوتاه هم، کلافهمان میکند. فکر تشنگی و بیآبی، برایمان بسیار سخت است و آزار دهنده، چه رسد به این که تشنه شویم! این روزها، روایت دیگری هم دارد البته... روایتی که تنها، دو ورق از آن را میخوانیم!