«وضع زندگىاش [شهید مدرّس] آن بود که شما شنیدید و من دیدم! وقتى که وکیل [نماینده مجلس] شد؛ یعنى از اول به عنوان فقیهى که باید در مجلس باشد، تعیین شد. آنطور که نقل کردهاند، یک گارى با یک اسبى [در] اصفهان خریده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا تهران. آنجا آن را هم فروخته بود و منزلش، یک منزل مُحقَّر از حیث ساختمان، یک قدرى بزرگ بود؛ ولى محقَّر از حیث ساختمان و زندگى [بود].
یک زندگىِ مادون عادى که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود؛ کرباسى که باید از خود ایران باشد مىپوشید! این وطنخواهها کدام لباسشان مال ایران است؟!»1
«سنت لایتغیر الهى نگذاشت که زهراى مرضیه، در پشت حجاب غلیظ اوهام پنهان بماند و آن ستارهی درخشان خونین، در گذشتِ زمان، به خورشیدى تابان بدل شد و امروز نام او و یاد مظلومیت او، از همهى حصارهاى کتمان، عبور کرده است و به اعتماد دلها و جانها رسیده است و این درخشندگى و فزایندگى، ادامه خواهد داشت:
«نگذارید یاد دوران دفاع مقدس از یادها برود. آمدن به این مناطق جنگى - چه در تعطیلات نوروزى و چه در دورهى سال که بحمدالله حالا در دورهى سال هم کسانى از سرتاسر کشور به این مناطق مسافرت میکنند و این سرزمینها را زیارت میکنند - بسیار کار پسندیدهاى است، کار درستى است، کار عاقلانهاى است که ملت ایران میکند؛ خاطرهى این سرزمینها را زنده نگه دارید
دو روز پیش در یادمان اروند و در جوار هشت شهید بیسرش، مادر شهید «محمد یزدی» را زیارت کردم که با ویلچر آمده بود... نشستم روزی زمین و گفتم آخر شما چرا با این حالتان آمدهاید اینجا؟! بغض کرد... «آمدهام قدمگاه پسرم را زیارت کنم؛ جایی که پسرم جهاد کرده را ببینم...»