خداجوییهای اُموی
انگشتانم تمنای قلم را داشتند، خواستم بنویسم؛ از ژنو و بیستی که بردند؛ از وقاحت و سیاهدلی فتنهگران؛ از اهانتهای پی در پی و بیشرمانه به اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین؛ از لکهدار کردن خاکی که هنرمندانمان را به آن سپردهایم؛ از یاوهسراییهای یک شیخ ماهوارهای؛ از آبی که نمایندگان به آسیاب دشمن ریختند و بدعتی که نهادینه شد و از 16 آذر که انگشتانم سوخت، قلمم سوخت و دلم هم...
16 آذر امسال، عدهای از شامیان در گوشهای گرد آمدند و در ایام اسارت اهل بیت سیدالشهدا سلام الله علیه، آرایش گرفتند، هلهله کردند و صوت و کف زدند و داغِ عاشورای 88 را تازه کردند... آن روز شد قتلگاه ما؛ وقتی کل یومٍ عاشوراست، کل ارضٍ دیگر قتلگاه میشود! هر دم زخمی تازه پدید میآورند این نانجیبانِ شیطان پرست... اسارت اهل بیت پیامبر و باز هم شادی و پایکوبی؟! این "خداجوییهای اُموی" را، به زودی پایانی خواهد بود اگر خدای حسیـــــــــن سلام الله علیه بخواهد...
با خود گفتم این روزها فقط باید به روضه پناه ببریم... و چه خوش بود حرف دل یک رفیقِ اشک که به دادم رسید:
یک شب دلــــم بهانـهی کربوبلا گرفــت
قلبم شکسـت و دور و بـرش را خدا گرفــت...
پس پـا شدم بـه نیــت روضـه که ناگـهان
دیدم بهشت آمـد و دست مــــرا گرفت...
این روزها باید روضه خواند، روضه شنید و روضه شد...
شما هم بشنوید:
این طالب بدم المقتول بکربلا؟"
از بین رکن و مقام
پاسخ بشنویم
"انا المهدی...."