با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم. از ماده به معنا، از مجاز به حقیقت و از خدا میخواهم که متوقف نشوم در مصطفی؛ همچنان که خودش در حق من این دعا را کرد: «خدایا! من از تو یک چیز میخواهم با همهی اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلاء تنهایش نگذار! من میخواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا میخواهم غاده بعد از من متوقف نشود و میخواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که در راه زندگی کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. میخواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مَردوار از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. میخواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمهی عشق گفت و رفت به سوی کلمهی بی نهایت...»