گر منتقدی باش، ولکن به جهنم!
اشک تو چکیدهست به دامن؟ به جهنم!
.
.
دلواپس فردای وطن گشت برادر؟!
زخم است به جان وی و بر تن؟! به جهنم!
گر منتقدی باش، ولکن به جهنم!
اشک تو چکیدهست به دامن؟ به جهنم!
.
.
دلواپس فردای وطن گشت برادر؟!
زخم است به جان وی و بر تن؟! به جهنم!
از فرماندهاش خواست تا یک روز به او مرخصی بدهد. شب که برگشت، حسابی میلنگید! فکر کردند تصادف کرده است؛ اما هرچه پرسیدند، چیزی نگفت.